سرتیتر صفحه جدید
آخرین سلام
سنگ صبور روزی رهگذری بر نوشته هایم عیب گرفت که چرا غمگین می نگارم ، حرفش بر تارک دل نشست ......
سینه را سوزاند و غم را افزون کرد .....
کاش هرگز نمی نوشتم...
بس است دیگر
هان ....
زیاده گفتم از غم های سینه ......
گرچه هنوز هزاران و هزاران غم هست که می بینم ولی توان نوشتن در دستان رعشه دارم نیست
واپسین دل های نگران ...در لحظات آتشین عشق ....
غم بزرگی که خود حکایت در سینه دارد و قلم را توان نوشتن نیست.........
اما تو خوب می دانی ......نه ؟؟؟؟؟؟
تو بهترین کسی هستی که همیشه همراهم بودی پس لزومی بر نوشتن نیست .....
دلم برای تو می تپد ، مطمئن باش مهربان ترین !!!!!